شعر عاشقانه

اين وبلاگ را براي كسي درست كردم كه دوسش دارم اما او مرا دوست ندارد

مثل عصايش تكيده


می آيد از راه مردی، دلتنگ، نوميد، خسته
مثل عصايش تکيده، مثل غرورش شکسته
يک آسمان ابر دارد، در چشمهای سياهش
پايش توانی ندارد، رنگش به زردی نشسته
در سايه ها می نشيند با دستمالی که دارد
می چيند از گونه هايش گل –نه عرق– دسته دسته
می آيد اما دل او می گويد ای مرد! برگرد
بگذار بيهوده رفتن، برگرد ای مرد خسته!


+ نوشته شده در پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, ساعت 1:9 توسط دل شكسته |


love..... you

+ نوشته شده در پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, ساعت 1:8 توسط دل شكسته |


آرزوهاي كهن


سال نو شد مانده ام با آرزوهای کهن
گوييا افتادم از چشم بهار خويشتن
دشت و صحرا را ببين در خشکسالی مانده اند
دست من خالی شد از بوی صفای نسترن
سرد سردم شد هوا طبل زمستان می زند
غنچه خاموش است و لب بست از شکوفايی چمن
چون درختان در مسير بادها قد می کشم
مانده زخم زوزه های بادها بر دوش من
ای پرستو بازگرد! اينجا بهاری نيست، نيست
در هوای ماست جاری بوی پرواز زغن
ياد باد آن روزگاران بهاری –ياد باد–
چون درختان من لباس تازه می کردم به تن

+ نوشته شده در پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, ساعت 1:7 توسط دل شكسته |


آرزوهاي يكدست


يک مرد بر خاک افتاد، يک مرد از پشت زينش
چون يادگاری به جا ماند بر خاک نقش جبينش
دستش به يک سو فتاده، پايش به يک سوی ديگر
شمشير را باز برداشت چشمش دوان سوی زينش
آن آرزوهای يکدست در چشمهايش شکستند
ويرانه ای ماند بر جا از کوه و از سرزمينش
کفتارهای گرسنه در پيش نعش نگاهش
لختی نشستند و ديدند خورجين و نان جوينش
با کولی باد آمد ابری سياه و عطشناک
باران يکريز باريد شد محو نقش جبينش


+ نوشته شده در پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, ساعت 1:6 توسط دل شكسته |


لبخند در كنج قاب


يک کيلو انگور و انجير، يک کيلو سيب و گلابی
يعنی، نگاه زنم را ديگر ندارم جوابی
با کودک خويش گفتم: اسباب بازی گران است
تا خواست گويد چه، گفتم: شب رفت بايد بخوابی!
در گوشه ی خانه ی من تصوير من خنده می کرد
تنها برايم همين ماند، لبخند در کنج قابی
خوابيدم و صبح سر زد يک صبح بی گاه، نا گاه
گفتم به خورشيد آيا بايد دوباره بتابی؟


+ نوشته شده در چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, ساعت 23:58 توسط دل شكسته |


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد