مهرباني
چه شد با من، چه شد آن مهربانی های ديرينت؟
به روی من نمی خندد دگر لبهای شيرينت
تو در آن سوی و من اين سوی پرچين بلند تو
نگاه خسته ی من را ببر آن سوی پرچينت
نگاهت سر نزد از پشت پلک مهربان تو
چه رازی هست پنهان در غروب چشم غمگينت؟!
تماشايی است با يادت بلور اشکهای من
نمی پاشد به پای عشق من اشک بلورينت
صدای آشنايت کو و چشم سر به راهت کو؟
نمی آيد به سمت جاده ی من پای سنگينت
سفر خوش باد، حرکت کن برو هر جا که می خواهی
که من خو می کنم بعد از تو با رويای رنگينت
نظرات شما عزیزان: